در شماره 157 مجله گلستان قرآن، مقالهای با عنوان «تأثیرناپذیری قرآن از فرهنگ زبان نزول» از «دکتر عبدالمجید طالب تاش» به چاپ رسید؛ آقای محمدصادقیان هرات که از پژوهشگران علوم قرآن و حدیث و نویسنده مقالات متعدد در زمینه مباحث نظری قرآنی میباشد، نقدی بر آن مقاله به دفتر مجله ارسال کردند که با توجه به جامعیت بحث و رعایت ضوابط علمی نقد، آن را نیز به خوانندگان محترم تقدیم میکنیم.
در روایتی آمده است که روزی حضرت موسی(ع) به سختی بیمار شد اما از خوردن دوا امتناع میکرد و تنها به دعا و درخواست شفا از خداوند اکتفا مینمود. روزها گذشت و حال او لحظهبهلحظه بدتر میشد اما شفایی حاصل نگردید. این امر تعجب وی را برانگیخت، از این رو از خداوند علت عدم استجابت دعای خود را جویا شد. خداوند نیز بر او وحی فرستاد کهای موسی! چه کسی شفا را در دوا قرار داده است؟ و تو چرا از خوردن آن امتناع میکنی؟ تو مداوا نخواهی شد مگر آنکه دوا خورده و شفای خود را از این طریق از ما بخواهی.
شکی نیست که خداوند، جهان را براساس سنتهایی خاص بنا نهاده و نظمی منطقی بر تمامی آن حاکم نموده است. از حرکت یک اتم تا گردش سیارات و کهکشانها، همه تحت سیطره این نظم قرار دارند و محکوم به پیروی از آن میباشند. از این رو اگر قرار است به خاطر دعای موءمنان، بارانی ببارد، بارش این باران خارج از چرخه طبیعی نخواهد بود. یعنی از تبخیر آب تا وزش باد و تشکیل ابر و بارش باران همه باید یک به یک اجرا گردند. در این میان، دعای موءمن تنها میتواند سمت و سوی این نظم را به نفع دعا کننده جهت دهد و هر حرکتی خارج از این نظم، انتظاری بیمعناست. رنجهایی که انبیای الهی در راه تبلیغ دین خدا کشیدهاند، همه در راستای همین اصل عدم تخلف از سنتهای موضوعه الهی میباشد وگرنه خداوند میتوانست از راههای غیرطبیعی مثل تصرف در اندیشه و دلهای کافران، آنان را به سوی خود سوق داده موءمن به خویش گرداند، اما چنین نکرد. حتی معجزات انبیاء نیز از این امر مستثنی نیستند. آنان نیز در بارگاه الهی از نظمی منطقی برخوردارند و چنین نیست که چون بازیچهای در دست مخاطبان پیامبران، هر روز به شکلی تحقق یابند. از این روست که پیامبر(ص) در برابرخواست مشرکین - که خواهان انجام معجزاتی خاص، هستندن - تسلیم نمیشود و دست به انجام کارهای محیرالعقول نمیزند. بلکه آنان را بر توجه بیشتر به مفاهیمی که او مأمور ابلاغ آن است دعوت مینماید. (96 - 90/ سوره اسراء) چنین آیاتی به روشنی مبین این مطلبند که معجزات انبیاء نیز از قانونی خاص پیروی میکنند؛ قانونی که مانع از آن میشود تا معجزه، به جای رشد و تعالی انسانها موجبات فقر فکری و رکود اندیشه آنان را مهیا سازد.
تمامی نعمتهایی که در اختیار انسان قرار داده شده نیز در بردارنده قوانین خاصی است که خداوند خود در وجود تکتک آنان نهاده است که از جمله این نعمتها میتوان به قدرت تکلم آدمی اشاره کرد. کشف رموز و قوانین حاکم بر زبان، تحولات بسیاری را در تاریخ اندیشه انسان سبب شده است. زمانی که کلمات و رموز ساحرانه با تأثیرات فوق طبیعی خود اثرات منفی بسیاری در جوامع بشری نهاد1 و یا آنگاه که سوفسطا با بهرهگیری از فنون خطابه و سخنرانی، به سوءاستفاده از قدرت بیان پرداختند و بزرگانی چون سقراط، افلاطون و ارسطو را مجبور به پایهریزی اصولی در جهت ساماندهی فهم انسان در برابر شنیدههای خود نمودند، اندیشه آدمی، حرکتی نو را به سوی کشف افقهای جدید شناخت زبان و قوانین حاکم بر آن را آغاز کردند. امروزه در جوامع بشری، اهمیت پرداختن به زبان و مقولههای مرتبط با آن موجب پدید آمدن مکاتب متعددی در مجامع علمی جهان شده است و هریک بر کشف قوانینی پرداختهاند که بدون در نظر گرفتن جایگاه متکلم بر زبان آدمی حاکم میباشد. از جمله این قوانین میتوان به تأثیرپذیری از عناصری چون زمان، مکان و مخاطب اشاره کرد؛ سه اصلی که تغییر هریک از آنان بر نوع بیان و شیوه گفتار متکلم تأثیر بسیاری میگذارد. این که متکلم کجا و کجا به بیان مطلبش بپردازد و یا مخاطبان او از چه فرهنگی برخوردار باشند در نوع ورود و خروج او به بحث و یا حتی نوع کلماتی که استفاده میکند تأثیر میگذارد. نمونههای بسیاری از این قبیل را در متون اسلامی میتوان یافت که پیامبر(ص) در برابر یک سوءال چند پاسخ متفاوت میدهند و هنگامی که از علت تفاوت سوءالکنندگان و میزان فهم هریک سوءال میشود، دلیل را پاسخهای متفاوت اعلام میکنند. قرآن نیز از آن جهت که پیام شفاهی است و در قالب کلمات، به گوش مسلمانان عصر ظهور رسیده، نمیتواند امری خارج از این سنتهای موضوعه باشد. هنر قرآن در آن نیست که سنتشکنی نموده و زنجیرهای نظم الهی را پاره کند، بلکه براساس همان اصولی که همه انسانها سخن میگویند و همان قوانینی که بر گفتار و ارتباطات شفاهی تمامی انسانها حاکم است، مجموعهای را ایجاد نموده که نه تنها سرآمد عصر خود بلکه تمامی اعصار گشته است. زبان قرآن همان است که اعراب با آن گفتگو میکردند و از همان قوانین و اصولی تبعیت میکند که تمامی اعراب آن زمان حجاز آن را رعایت میکردند اما اینها جایگاهی یافت فراتر از آنچه تا آن زمان داشت.
براساس آنچه گفته شد، قرآن، به عنوان یکی از پدیدههای موجود در دنیا از قوانین و اصول موضوعه الهی مستثنی نیست و چون از جنس کلمات است از همان اصولی پیروی میکند که بر جهان کلمات حاکم است یعنی تحت تأثیر سه اصل زمان، مکان و مخاطب قرار میگیرد و این تأثیرپذیری، برخلاف آن چه نویسنده محترم آنرا به انفعال کشانیدن ذات مقدس خداوند تعبیر میکنند، نه وهن قرآن است و نه چیزی از ارزشهای آن میکاهد، بلکه برعکس، دلیلی بر اعجاز و عظمت وجودی آن است. زمانی که قرآن در بیان خالقیت خداوند، انسانها را به دقت در خلقت شتر دعوت میکند مقصود واقعی او چیست؟ و چرا شتر را مطرح میکند؟ آیا این امر به دلیل آن است که شتر بهتر از هر حیوان دیگری این خصیصه الهی را آشکار میسازد و مثلاً اسب و گاو و گوسفند آن پیچیدگی و ظرافتی را که شتر دارد، دارا نیستند و در نوع خلقت از کیفیت پائینتری برخوردارند؟ و آیا اساساً برای درک درک خالقیت خداوند حتماً باید به شتر نگاه کرد؟ اگر قرار است هر برگی از درختان سبز دفتری از معرفت کردگار باشد پس چرا خداوند در میان این همه حیوان تنها شتر را ذکر میکند؟ در حالی که پیچیدگی زندگی و رفتار شتر نسبت به برخی حشرات، بسیار پیش پا افتاده و ساده به نظر میرسد؟
درک فرهنگ زمانه پاسخی به این چراهاست. وقتی ما به مطالعه فرهنگ عرب جاهلی میپردازیم، به این نکته پی میبریم که اشاره قرآن به شتر نه از باب پیچیدگی فوقالعاده خلقت آن است تا بتوان آن را با ایرادهای علمی و کلامی نقض کرد و نه دلیل پائین بودن معرفت زیست شناسانه قرآن، بلکه به دلیل وجود مخاطبانی است که مهمترین و جالبترین حیوان جامعه آنها شتر بوده و این اشاره قرآن بیان مطلبی در راستای فهم مخاطبین خود بوده است، نه چیز دیگر و به همین دلیل است که امروز اگر بخواهیم عظمت خداوند را در خالقیت درک کنیم در به در به دنبال شتر نمیگردیم، بلکه آن را تنها مثلی بر این منظور میپنداریم و جرقهای جهت آغاز راهی برای کشف خداوند از طریق مخلوقات به شمار میرویم؛ راهی که در کتبی چون «توحید مفضل» با دقت تمام توسط ائمه الهی ادامه یافت و شگفتیهای بسیاری را سبب شده است.
ما به عنوان یک مسلمان - در توضیح آیه 189 سوره بقره چه پاسخ قانعکنندهای به غیرمسلمان میدهیم. آن جا که خداوند در بیان مثالی از نیکی، اشاره به امر واضحی چون ورود به خانه از طریق در خانه میکند و ورود افراد از غیردر خانه را نهی میکند!
«... ولیس البربان تأتوالبیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و أتواالبیوت من ابوابها واتقواالله لعلکم تفلحون»
مگر قرار است انسانهای متمدن از راهی غیر از در خانه وارد شوند که قرآن آنان را به چنین امری توصیه میکند؟ مگر کسی شک دارد که از در خانه وارد شدن بهتر از آن است که مثلاً از روی دیوار وارد خانه شویم؟ و اصولاً در ورود و خروج به منزل چه نکته مهم و با عظمتی نهفته است که قرآن بدان اشاره مینماید؟ آیا برای تربیت اجتماعی مسلمانان مثالی جالبتر از این پیدا نمیشد؟ پاسخ سوءالات بسیاری که در برابر چنین آیاتی مطرح میشود، جز با درک فرهنگ زمانه امکانپذیر نیست. تنها در این حالت است که میفهیم از جمله آداب غلط برخی از اعراب این بوده که در ایام حج منزل خود را ترک و ورود به آن را بر خود حرام میکردند، اما گاهی که احتیاج داشته وارد منزل شود برای آنکه قسم خود را نشکنند از سوراخ پشتخانه رفت و آمد میکردند و بر این عمل خود مباهات نموده از افتخارات خود بر میشمردند. خداوند در جهت نفی سنتهای غلط اجتماعی - که بر اشتباه از زمره اعمال نیک بر شمرده میشود - به این رسم جاهلی اشاره کرده و سنتهایی اینچنین را که دارای هیچ اثری در جامعه نبوده و از هیچ پایه و اساس صحیحی برخوردارنیستند، پوچ میشمارد. در ادامه، ملاک صحیح خوبی و نیکی را از دیدگاه خود بیان میدارد و سنتهای اجتماعی را تنها زمانی تأیید میکند که در جهت تأمین چنین ملاکی حرکت نماید. فهم چنین نکاتی علاوه بر رفع سوءتفاهمات از ساحت مقدس قرآن نکات بسیاری را نیز برای محقق قرآنی در بردارد زیرا سبب میشود تا خود را در فضایی که قرآن در آن فضا نازل گردیده است جای داده و به درک والاتری از اعجاز قرآن دست یابد.
از این مقاله، آنچه «تأثیرناپذیری قرآن از فرهنگ زمان نزول» فهمیده میشود، خلط نویسنده محترم در مفهوم دو کلمه «ترجمه» و «فهم قرآن» است. دلیل این مطلب اشاره ایشان به ترجمه «دکتر بوکای مسیحی» است که معنای جالبی از ترجمه آیه 5 سوره زمر ارائه کردهاند.2 شکی نیست که با مراجعه به برخی از متون عربی به راحتی بتوان از عهده ترجمه آیات قرآن برآمد، اما مشکل، فهم قرآن برای غیرعربزبانان، تنها در عربی بودن آن نیست تا با ترجمه حل شود، بلکه در سوءالاتی است که ذهن مخاطب را در هنگام قرائت کردن با خود درگیر میکند که پاسخ برخی از آنان جز با درک فرهنگ اعراب جاهلی امکانپذیر نیست. آیا نویسنده محترم فهم مفاهیم قرآنی را در حد آنچه که از یک ترجمه به دست میآید ساده میپندارند؟ اگر چنین باشد پس عرب زبانان باید از تفسیر قرآن بینیاز باشند زیرا یقیناً آنان درک بهتری از ما نسبت به کلمات عربی قرآن دارند.
ایشان در جایی به عنوان تأیید مطلب خود به قرآن استشهاد کرده و مینویسند، «قرآن نه تنها از اینکه تحت تأثیر فرهنگ عربی واقع شده باشد سخنی به میان نیاورده و از جای گرفتن در تنگنای فرهنگ عربی آن روز خبر نداده است که پویسته فرهنگ عربها را نقد نموده است، و در راستای فرهنگسازی برای آنها تلاش کرده است»3.
در پاسخ به این گفتار باید اشاره کرد که: اولاً، نگفتن دلیل بر نبودن نیست، ضمن آنکه قرآن کتابی همچون کتب زمان ما نبود. که قبل از آغاز مطلب در پیشگفتار خود شیوه عملکرد و نوع فرهنگی را که تحت تأثیر آن بوده اعلام نماید. ثانیاً، «تحت تأثیر یک فرهنگ زبانی بودن» با «تحت تأثیر رسوم و فرهنگ اجتماعی یک جامعه قرار گرفتن» بسیار متفاوت است. ظاهراً نویسنده محترم، بین این دو عنوان نیز خلط نمودهاند. زیرا سخن بر سر تأثیرپذیری قرآن از فرهنگ زبانی جامعه خویش است نه رسوم اجتماعی آن و این تأثیرپذیری از فرهنگ زبانی در عربی بودن، استفاده از مثالهایی در خور فهم مخاطبان عصر خود، استفاده از کلمات مأنوس با ذهن اعراب جاهلی، استفاده از برخی ساختارهای کلامی رایج در آن زمان و همچنین نوع استفاده از هریک از این ساختارها در موقعیتهای مختلف و... است، که تمام آنچه گفته شد مجموعه از فرهنگ زبانی زمان نزول قرآن است و این با فرهنگ اجتماعی و رسوم مختلفی که در جوامع مختلف بعنوان فرهنگ زمانه مطرح میشود متفاوت است. ضمن آن که تأثیرپذیری نیز به معنای پذیرش نیست. وقتی میگوئیم از فرهنگ زمانه خود تأثیر پذیرفته، یعنی با گفتاری مأنوس یا ذهن مخاطبان خود سخن گفته است نه اینکه رسوم اعراب جاهلی را در خود انعکاس داده باشد.
ایشان در جایی دیگر تأثیرپذیری را سبب نفی روح واحدی میدانند که بر تعلیمات تمامی پیامبران الهی حاکم بوده است و ضمن اشاره به بخشی از کتاب «بسط تجربه نبوی» اقدام به مچگیری کرده و تناقض موجود در مطالب آن کتاب را آشکار میسازند. برای فهم بهتر مطلب بر آن مروری دوباره میکنیم:
«وجود تاریخی ادیان، مسلم است لکن وجود یک ذات و روح مشترک در میان همه آنها امری مسلم نیست و بلکه اثباتش نزدیک به محال است. ادیان، افراد یک کلی به نام دین نیستند و بیش از آنکه اشتراک در ماهیت داشته باشند با یکدیگر (به قول ویتگنشتاین) شباهت خانوادگی دارند»4
ایشان در نقد این مطلب آوردهاند: «اما بررسی تاریخ پیامبران، مشاهده متون کهن، آیات و روایات، همگی از اشتراک ذاتی ادیان الهی سخن گفتهاند.»5 شکی نیست که ادیان الهی دارای اشتراک ذاتیاند. اما سوءالی که در اینجا مطرح میشود آن است که آیا بررسی تاریخ پیامبران از اشتراک ذاتی میان ادیان الهی و غیرالهی نیز سخن گفتهاند؟ آیا میتوان اشتراکی ذاتی میان ادیان الهی و دینی چون بودیسم که اصولاً قائل به هیچ امر ماورائی (به آن معنا که در ادیان الهی آمده) نیست و یا ادیان توتمپرست آفریقایی یافت؟ از جایگاه علم ادیان چه تعریفی را میتوان در خصوص کلمه دین ارائه کرد که شامل تمامی ادیان الهی و غیرالهی گردد و همه آنان را علیرغم اختلافات بسیاری که در اصول و نوع روش خود دارند تحت یک نام، جمع نمود تا اندیشمندان متخصص در علم ادیان. - فارغ از معتقدات خود - به موضوع «دین» به صورت یک پدیده در جوامع بشری بپردازند. در چنین وضعیتی هیچ تفاوتی میان ادیان الهی و غیرالهی نیست. از این رو، ارائه یک تعریف جامع، مسئلهای است که تمامی متخصصین این فن را به چالش کشانده است».6
مطالعه دقیقتر کتاب بسط تجربی نبوی به روشنی نشان میدهد که نویسنده از موضع علم ادیان به مسئله دین نگاه کرده است. به همین جهت با بخش دیگر آن به اشتراک ذاتی ادیان الهی اشاره کرده و هیچ گونه تناقضی ندارد. اشتباه نویسنده محترم مقاله زمانی بیشتر میشود که صراحتاً اصول دین تاریخی را همان اصول دین عندالله میداند و چنین استدلال میآورد که: «چنانچه در نزد خداوند، دین واحد باشد قطعاً دین تاریخی هم براساس قبول واحد خواهد بود و همگی یک اصل را دنبال میکنند. در این صورت نیز ادیان در ذات اشتراک خواهند داشت و اختلاف آنها در فروعات و احکام خواهد بود».7
سوءال این است که آیا اصول تاریخی دین کنفوسیوسیسم یا شنیتوئیسم یا بودیسم و مانند آن، همان اصول دین عندالله است؟ مگر آنکه بفرمایند ما اصلاً اینها را دین نمیدانیم که البته این، شیوهای جدید در تاریخ دینشناسی خواهد بود!!!
در پایان و در ضرورت پردازش به فرهنگ زمان نزول قرآن، این نکته قابل توجه است که بدانیم قرآن به عنوان معجزه الهی، ساختاری را در طرح مطالب بلند خود برگزیده که بیارتباط با وضعیت جامعه آن روز حجاز نبوده است. به همین دلیل درک فرهنگ زمان نزول این امکان را به محققین قرآن میدهد تا اصولی را که قرآن در لفافه کلمات، اصطلاحات و مثالهای متعدد خود جای داده است کشف کرده و در عصر خود به بازخوانی مجدد آن بپردازند؛ یعنی همان کاری که امروز مراجع بزرگ اسلام در خصوص احکام شرعی انجام میدهند. بدون درک زمان، مکان و مخاطبین کلماتی که به عنوان وحی الهی بیان گشته، جدا کردن اصل از فرع و مفهوم از مصداق در آیات قرآن عملاً غیرممکن است. بدین سبب کشف رموز زبانی و از آن مهمتر مطالعه و آشنایی با علومی چون زبانشناسی، از اساسیترین نیاز قرآنپژوهان در عصر حاضر به شمار میرود.
1 - بقره / 102
2 - گلستان قرآن - 157 - ص19
3 - همان - ص18
4 - بسط تجربه نبوی - ص35
5 - گلستان قرآن - 157 - ص21
6 - ادیان آسیا - ویراسته یدهلم هاردی - ترجمه دکتر عبدالرحیم گواهی - ص18 یا: فلسفه دین -؟؟؟ محمدتقی جعفری ص31
7 - گلستان قرآن - 157 - ص22